سَلامٌ عَلَىٰ آلِ یس

عمریست که از حضور او جا مانده ایم در غربت سرد خویش تنها ماندیم او منتظر است تا که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری مانده ایم

سَلامٌ عَلَىٰ آلِ یس

عمریست که از حضور او جا مانده ایم در غربت سرد خویش تنها ماندیم او منتظر است تا که ما برگردیم ماییم که در غیبت کبری مانده ایم

یلدای مهدوی

پروفایل مهدوی ویژه شب یلدا



اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم


بلیط مشهد

غم های زمانه ام که بی حد باشد○○ یا آب و هوای دل من بد باش - عکس ویسگون



السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام

داستان تولد امام زمان (عج)










داستان تولد امام زمان (علیه السلام) را بخوانید

داستان تولد امام زمان (علیه السلام)

در این هنگام پرده ى نورى میان من و او کشیده شد، ناگاه متوجه شدم کودک ولادت یافته است.چون جامه را از روى نرجس برداشتم، آن مولود سر به سجده گذاشته و مشغول ذکر خدا بود.هنگامى که او را برگرفتم، دیدم پاک و پاکیزه است.در این موقع حضرت امام حسن عسکرى (علیه السلام) صدا زدند: عمه! فرزندم را نزد من بیاور.وقتى نوزاد را نزد حضرت بردم وى را در آغوش گرفت، و بر دست و چشم کودک دست کشید و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و فرمود اذان گفتن در گوش امام زمان فرزندم! سخن بگو! پس آن طفل گفت «اشهد انّ لا اله الا الله و اشهد انّ محمداً رسول الله» پس از آن به امامت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و سایر امامان معصوم (علیهم السلام) شهادت داد و چون به نام خود رسید فرمود: «اللهم انجزلى وعدى و اتمم لى امرى و ثبت و طأتى واملاء الارض بى عدلا و قسطاً» «پروردگارا! وعده ى مرا قطعى گردان و امر مرا به اتمام رسان، و مرا ثابت قدم بدار، و زمین را به وسیله ى من از عدل و داد پر کن.»

داستان تولد امام زمان (عج)



تولد مخفیانه امام زمان

جریان تولد حضرت را حکیمه خاتون، دختر امام جواد (علیه السلام) و عمه ى امام حسن عسکرى (علیه السلام) این گونه بازگو کرده است: «ابو محمد امام حسن عسکرى (علیه السلام)شخصى را دنبال من فرستاد که امشب ـ شب نیمه ى شعبان ـ براى افطار نزد ما بیا، زیرا خداوند امشب حجتش را آشکار مى کند.پرسیدم این مولود از چه کسى است؟ حضرت فرمود: از نرجس خاتون.عرض کردم من در نرجس خاتون آثار باردارى نمى بینم حضرت فرمود: موضوع همین است که گفتم.من در حالى که نشسته بودم، نرجس آمد و کفش مرا از پایم بیرون آورد و فرمود: بانوى من حالتان چطور است؟ گفتم: تو بانوى من و خانواده ام هستى.او از سخن من تعجب کرد و ناراحت شد و فرمود: این چه سخنى است؟ گفتم: خداوند در این شب به تو فرزندى عطا مى کند که سرور و آقاى دنیا و آخرت خواهد شد.نرجس خاتون از این سخن من خجالت کشید.

کاش می شد...



کاش می شد که خدا اجازه ظهورت می داد

 

کاش می شد که در این دیار غربت و میان موج غمها به سکوت سرد وسنگین رخصت خاتمه می داد

کاش می شد جمعه ما شاهد ابروی زیبای تو می شد

 

کاش می شد دیده نا قابل ما فرش کیسوی تو می شد

 

کاش می شد انتظار منتظر بپایان رسد و هوا میزبان یاس ها ونسترن ها خاک پای مهدی زهرا شود

 

کاش می شد تو هم از انتظار خسته شوی و برای فرج دعا کنی